النا کوچولوی مامانی و بابایی

                              ني ني شكلك

 

 
 
 

 

النای پنج ماه و بیست روزه ی من

سلام دخترم ببخشید که هرروز نمیتونم برات بنویسم چون این روزا انقدر لگد میزنی که دل درد میگیرم و از خستگی خوابم میبره ولی تکون های نازت بهم انرژی میده دیگه انقدر عادت کردم که همش تکون بخوری وقتی تکون نمیخوری کلی نگرانت میشم ولی میدونم این کارت طبیعیه و تو خوابیدی شب ها اصلا خواب نداری  تکون هات رو تو خواب هم حس میکنم بعضی وقت ها دستمو میزارم روت و آروم تکونت میدم که بابات کلی دعوام میکنه که اذیتش نکن ولی میدونم  اذیت نمیشی و سریع واکنش نشون میدی عوضش سریع بیست تا لگد میزنی وقتی موسیقی با صدای زیاد برات میزارم کلی تکون تکون میخوری و منم میخندم از دکترت پرسیدم این ماه هم صدای منو هم صدای اطرافتو میشنوی ولی وقتی میرم جا...
1 اسفند 1391

پایان هفته ی بیست و یک و اولین روز هفته ی بیست ودو

سلام دختر خوشگم  ببخشید که زیاد به وبلاگت سر نمیزنم آخه سرم شلوغه درگیر آماده کردن وسایل اتاقتم جمعه سرویس خوابت رو سفارش دادم قراره تا ده روز دیگه بیاد شنبه با بابات و مامان بزرگت و خاله آیناز رفتیم برات یه موکت خوشگل صورتی  گرفتیم موکت قبلی نازک بود این خیلی بهتره وقتی بشینی زمین بازی کنی جات گرم و نرم باشه که عکسشو بعدا برات میزارم بعد داشتیم میرفتیم بازار کالسکه و روروعک و ننو تو بگیریم که یهو بارون  شروع شد تا ما برسیم بازار تبدیل شد به یه برف شدید که عرض  یه ساعت کل شهر رو سفید کرد کالسکه و کیف وسایلت رو گرفتیم با روروعکت اونا رو گذاشتیم ...
18 بهمن 1391

یلدا مبارک

سلام فسقلی مامانی    دیشب شب یلدا بود   اولین یلدایی که تو باما بودی   و انشاالله سال دیگه میای   بغل مامان و بابایی        عزیزیم دیشب خونه مامان بزرگ من   بودیم بد نبود ولی انقد هم خوش   نگذشت جای بابابزرگم خیلی خالی بود   بعد از اونجا رفتیم خونه مامان بزرگت    ( مامان بابات) یک ساعت هم اونجا بودیم       عزیزیم دهم دی ماه وقت سنوگرافی داریم   خدا کنه اینبار جنسیتت هم معلوم بشه   ...
10 بهمن 1391

تعین جنسیت دختر خوشگم

سلام عروسک مامان                   دو روز پیش با بابایی ومامان بزرگت (مامان من) رفتیم سنو که یه دکتر دیگه بود که معروف بود و واقعا کارش حرف هم خیلی خوب بود و واقعا حرف نداشت جنسیتت هم معلوم شد   مافهمیدیم کوچولومون یه دختر نازه ولی دختر شیطونم خیلی شلوغی میکردی وتکون تکون میخوردی منم میخندیدم تا امروز من همش تو رو توخواب پسر دیده بودم ولی اصلا نه برا من نه برا بابات فرقی نداشت ولی وقتی گفت دوتامون هم جاخوردیم ...
10 بهمن 1391

پایان هفته بیست

سلام دخترم امروز هفته بیستم و ماه پنجم هم تموم شد خدا رو صد هزار شکر که  نصف راه رو به سلامتی گذروندیم و هم دخترم هم من صحیح و سالمیم  دیگه چیز زیادی نمونده چهار روز پیش جمعه سرویس خوابمون رو جمع کردیم  تا اتاق دختر کوچولومون رو برا اومدنش آماده کنیم ببخشید که این چند وقت زیاد به وبلاگت سر نزدم آخه این روزها سرم یکم شلوغه اکثرا بیرونم و بامامانیت به خرید وسایلهای سیسمونیت مشغولیم سرویس خوابت رو پسندیدیم و قراره جمعه بریم سفارش بدیم تا اتاقت برا عید آماده بشه الان که دارم این رو تو وبلاگت مینویسم تکون هات رو قشنگ حس میکنم وحس خیلی خوبیه دیروز برات یه شلو...
10 بهمن 1391

هفته18 مبارک

هفته ١٨ مبارک  سلام دخمل مامان امروز اولین روز هفته ١٨ تو کلی بزرگ شدی و خانومی شدی برا خودت خانوم کوچولو این روز ها بیشتر از همیشه گشنه ام میشه همش جلو یخجالم فکر کنم زیاد گرسنه میشی النا جونم خوب غذا تو بخور استراحت کن یه دخمل خوشگل توپل بشی بیای بغل مامان و بابایی خیلی دلم برات تنگه دلم میخواد این روزها زودی بگزره تو بیای بغلم صحیح و سالم ...
26 دی 1391

اولین برف

سلام نی نی چند روزی که برات مطلب نزاشته بودم دیشب می خواستم بزارم که خیلی خسته بودم نتونستم  با کمک بابایی خونه رو حسابی ترتمیز و مرتب کردیم   امروز هم از صبح رفته بودیم خونه مامان بزرگت(مامان بابات) مراسم عزاداری بود که موقع اومدن دیدیم برف میاد اونم چه برفی موقع اومدن یخ کردیم   به امید روزی که تو بزرگ بشی  من تو و بابایی بریم برف بازی                                           &...
26 دی 1391

اسم دختر کوچولوی من

سلام دختر گلم   بلخره بعد از کلی دعوا سر اسم با این اون تصمیم گرفتم اسمت رو انتخاب کنم که حرفا تموم بشه هر روز همه برات اسم پیدا میکردن بابات هم خجالت میکشید و چیزی نمیگفت ولی من کلی گریه میکردم دوست نداشتم این و اون برات اسم بزاره حتی مامان خودم دلم میخواست با بابات دوتایی انتخاب کنیم حتی چند شب هم نخابیدم که چرا انقد اسم بچه من برا همه مهمه برام سخت بود تحملشو نداشتم و قتی ناراحت بودم ونمیتونستم بخوابم تو هم تو دلم نا آرامی میکردی  آخر باباتم خسته شد و گفت خودت اسمش روانتخواب کن منم گفتم نه دوتایی انتخاب کنیم بعد این هفته جمعه که بیکار بودیم نشستیم کلی گشتیم ...
25 دی 1391

اولین برف

سلام نی نی چند روزی که برات مطلب نزاشته بودم دیشب می خواستم بزارم که خیلی خسته بودم نتونستم  با کمک بابایی خونه رو حسابی ترتمیز و مرتب کردیم   امروز هم از صبح رفته بودیم خونه مامان بزرگت(مامان بابات) مراسم عزاداری بود که موقع اومدن دیدیم برف میاد اونم چه برفی موقع اومدن یخ کردیم   به امید روزی که تو بزرگ بشی  من تو و بابایی بریم برف بازی                                           &...
25 دی 1391